¸.•❀ •.همدلی "مشاور مدرسه " .• ❀•.¸ ✿ بیایید ، باور کنیـــم دلیـــل پــرواز " پـــر " نیست !!! پریــدن ، باور پرنده ایست که به پرواز می اندیشد . . . ...✿
| ||
|
حکایتی اینجا آوردم هرچند که ممکن است قبلا شنیده باشید یا خوانده باشید اما خالی از لطف نیست. تا کریسمس چند روز بیشتر باقی نمانده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه کریسمس روز به روز بیشتر می شد.من هم به فروشگاه رفته بودم و برای پرداخت پول هدایایی که خریده بودم ، در صف صندوق ایستاده بودم.جلوی من دو بچه ی کوچک ؛ پسری ۵ ساله و دختری کوچکتر ایستاده بود.پسرک لباسی مندرس بر تن داشت، کفشهایش پاره بود و چند اسکناس را در دستهایش می فشرد. لباس دخترک هم دست کمی از مال برادرش نداشت ولی یک جفت کفش نو در دست داشت. وقتی به صندوق رسیدم دخترک آهسته کفش ها را روی پیشخوان گذاشت،چنان رفتار کرد که انگار گنجینه ای پر ارزش را در دست دارد.صندوقدار قیمت کفشها را گفت:۶ دلار پسرک پول هایش را روی پیشخوان ریخت و آنها را شمرد :۳ دلار و ۱۵ سنت. بعد رو کرد به خواهرش گفت : فکر می کنم باید کفش ها را بگذاری سر جایش... دخترک با شنیدن این حرف به شدت بغض کرد و با گریه گفت : نه نه .پس مامان تو بهشت با چی راه بره؟ پسرک جواب داد : گریه نکن شاید فردا بتوانیم پول کفش ها را در بیاوریم. من که شاهد ماجرا بودم به سرعت ۳ دلار از کیفم در آوردم و به صندوقدار دادم. دخترک دو بازوی کوچکش را دور من حلقه کرد و با شادی گفت : متشکرم خانم...متشکرم خانم. به طرفش خم شدم و پرسیدم :منظورت چی بود که گفتی : پس مامان تو بهشت با چی راه بره؟ پسرک جواب داد : مامان ما خیلی مریض است و بابا گفته که ممکن است قبل از کریسمس به بهشت بره. گفته که رنگ خیابان های بهشت طلاییه ، به نظر شما اگر مامان ما با این کفش های طلایی توی خیابانهای بهشت قدم بزنه ، خوشکل نمی شه؟ چشمانم پر از اشک شد و در حالی که به چشمان دخترک نگاه می کردم گفتم : چرا عزیزم ، حق با تو است، مطمئنم که مامان شما با این کفشها تو بهشت خیلی قشنگ می شه. منبع: کتاب سبز زندگی - محمود معین مهر-نشر شهریار-۱۳۸۴ نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|
طراح قالب : حمید حاجی صفری | Weblog Themes By : RoozGozar.com |